در امتداد رسیدن

ساخت وبلاگ
برادرم از مشهد زن گرفته و همین باعث شده توفیق سفر به مشهد داشته باشم.شاید خیلی زشت باشد ولی در این سی و چند سال هیچ گاه به مشهد نیامده بودم.تصور میکردم حضور در حرم و بارگاه امام رئوف حالم را دگرگون کند و منقلب کند این کالبد خشک بی احساس را.اما افسوس هر چه در صحن و حرم میگردم چیزی مرا نمیگیرد یا من درگیر حس و حال خاصی نمیشوم.اینجا برایم مثل هر جای دیگری است گیرم بزرگ تر و چشم نواز تر.خسته ام .خسته از پیمودن هر گوشه و کنار این حرم عظیم و بی انتها در پی گمشده ای که نمیدانمش ، که نمیشناسمش!!غریب مانده ام در شهر امام غریب.متحیرم در میان فوج فوج بنده های خوب خدا که هر یک انگار قراری دارد با معبودش .عاقبت ستونی وسط یکی از صحن های حرم تکیه گاه من حیران میشود .مینشینم که به حال خودم و این حال بی حالی افسوس بخورم که ناخوداگاه به یاد حاج قاسم می افتم و زجه هایش در همین حریم امن .و مگر میشود به یاد حاج قاسم افتاد و جلوی تر شدن چشمانت را بگیری؟خدایا من که نه تو را دیده ام و نه امامت را ولی حاج قاسم را درک کرده ام.معبودا به حق همه بنده های زلالت این گمراه در نفسانیات  را دریاب.پروردگارا ما را نه به جزای خویی های نکرده مان که به لطف و رحمت بی انتهایت در این دنیا و آن دنیا عاقبت به خیر بگردان....آنچنان میفشرد فاصله راه نفسمکه اگر زود، اگر زود بیایی دیر استرفتنت نقطه پایان خوشی هایم بوددلم از هر چه و هر کس که بگویی سیر است در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 93 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 8:17

یکی از خواهرهایم دو فرزند پسر دارد با تفاوت سنی حدود ۷ سال .چند سال پیش که هر دو را برده بودند برای آزمایش تست هوش، متخصص اولی را دارای هوش نرمال و دومی را دارای ضریب هوشی بالاتر تشخیص داده بود .دومی در اکثر زمینه ها استعداد خوب و گوش شنوایی برای یادگیری دارد و قوه استنتاج و استدلالش واقعا چشم گیر است .چند شب پیش بخاطر ضعف عمومی و بی حالی و استرس ناشی از درس هایش سر گیجه میگیرد و از هوش می رود و به زمین میخورد .خلاصه به هر بدبختی بود به بیمارستان برده میشود و فعلا حال مساعدی دارد.دیشب تعریف میکرد وقتی به زمین خورده و از هوش می رود،روح از بدنش جدا میشود و جایی حوالی سقف اتاق قراد میگیرد .در همین حین دو شبه انسان که دست و پایشان معلوم نبوده و اطرافشان نور زیادی بوده ظاهر میشوند و شروع به صحبت درباره اش میکنند که کودک است و گناهی ندارد و ...مهدی میگفت همینطور که به جسد خودم نگاه و به حرفهای آن دو گوش میکردم فضای اطرافم عوض میشود و به سمت آسمان کشیده میشوم و چیزی شبیه ترازو برایم نمایان میشود که در همین حین به خاطر شوک هایی که در بیمارستان بهش داده اند روح به بدنش بر میگردد و ...از وقتی این ماجرا اتفاق افتاده انگار ایمانم به دنیای بعد از مرگ بیشتر شده و بیشتر ذهنم درگیر حساب و کتاب هایی شده که آنطرف باید پس بدهیم.چه حق های ضایع شده ای که باید جواب گوی شان باشم .چه حق الناس هایی که عمدا یا سهوا مرتکب شده و باید پس بدهم.چه ترازویی...خدایا ما را نه با ترازوی عدل که با ترازوی رحمتت قضاوت کن که بسیار بنده خطا کار و ظالم و بد عهدی بوده ام....هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیرآرام تر از آهو بی باک ترم از شیرهر لحظه که می کوشم در کار کنم تدبیررنج از پی رن در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 177 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 8:17

همیشه دیدن یک پیرمرد مرا به فکر فرو میبرد.به این فکر که روزی نه چندان دور مانند او میشوم.به این فکر که او آینده محتوم من است و من تا رسیدن به او راه زیادی ندارم.پیرمردها مرا به یاد چیزی می اندازند که در انتظارم است.من نیز روزی پیر میشوم(البته اگر به سن پیری برسم) و مانند آنها باید وقتم را در پارک ها یا صف خرید ماست و نان برای خانه داماد و عروس و یا نوه داری بگذرانم.اما من چنین پیر شدنی را تاب تحمل ندارم.الان نمیدانم در سن 70 سالگی چه میخواهم.اما ایده آل همیشگی ام این بود که در سن پیری و از کار افتادگی به خاطر اتلاف وقت و اجبار به کتاب خوانی روی نیاورم.من معتقدم انسان زمانی باید کتاب بخواند که توانی دارد و نیرویی.اراده ای دارد و عزم جزمی.....مثلا مگر میشود آدم "کویرِ شریعتی" را بخواند اما جسارت نقد ریشه ای و عمیق نسبت به باورهای دینی آمیخته با عرف را نداشته باشد؟!!مگر میشود آدم "خشم و هیاهوی فاکنر" را بخواند اما حس تصویر سازی ذهنش بال پرواز نداشته باشد؟!!مگر میشود آدم "سور بزِ بارگاس یوسا" را بخواند اما میل به تجربه دنیاهای جدید و آدمهای متفاوت و نگاه های تند و تیز را نداشته باشد؟!!مگر میشود آدم فیلم نامه های بهرام بیضایی را بخواند و شیرینی نوشتن و مکتوب کردن عینیات ذهنی زیر دندانش نیاید؟!!مگر میشود آدم "قبض و بسط شریعتِ سروش" را بخواند اما ذهنش توان آماس کردن نداشته باشد؟!!...کتاب را باید زمانی خواند که فرصت برای تغییر خود و پیرامون مان داریم.++طفلي به نام شادي، ديريست گمشده ستبا چشمهاي روشنِ براقبا گيسويي بلند به بالاي آرزوهرکس از او نشاني داردما را کند خبراين هم نشان ما :يک سو خليج فارس سوي دگر خزر در امتداد رسیدن...
ما را در سایت در امتداد رسیدن دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5getalong9 بازدید : 112 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 8:17